به یاد استاد می نویسم تا در تاریخ بماند بحول الله تعالی:
وجود مقدس استاد مهدی سمندری نجف آبادی، نماز است. ایشان نماز مجسم و مصداق حقیقی دائم الصلوه بود. (الذین هم على صلاتهم دائمون)
در نماز جماعت و یا نمازی که در مقابل دیگران اقامه می فرمودند، فقط واجبات را به جا می آورند و تنها مستحب در نمازهای جماعت ایشان قنوت نماز بود که خودشان می فرمودند این مستحبی است که آن را باید انجام داد. جالب اینجاست که قنوت این بزرگوار هم بسیار کوتاه بود.
در همین نماز کوتاه و ساده ایشان شاهد بلند شدن ناله و گریه ایشان بودیم. بسیار پیش می آمد که صدای ناله ایشان به هوا بلند میشد. در قرائت برخی از اذکار نماز مانند سوره اخلاص گریه ایشان نمود روشنی داشت. ندیدیم در نمازهایشان به غیر از سوره اخلاص سوره دیگری را قرائت کنند. و همین مطلب دلالت بر غرق در توحید بودن ایشان دارد.
شاید در طی مدتی که در محضرشان بودیم چند بار اتفاق افتاد که ایشان آنچنان غرق در آن عروح خویش شدند که از ظاهر غفلت نمودند. مثلا پیش آمد که بعد از رکعت چهارم خواستند بلند شوند و نماز را ادامه دهند و با تذکر مامومین نشستند و نماز را تمام کردند. این مساله چند بار اتفاق افتاد.
به قول استاد بزرگواری: نماز معراج مومن است و این نماز وقتی امثال امیرالمومنین را مدهوش و بیهوش میکند دیگر امثال اقای سمندری که جای خود دارند. و خود استاد در این باره می فرمود:
در نمازم خم ابروی تو با یاد آمد
حالتی رفت که محراب به فریاد آمد
ایشان می فرمود وارداتی که در نماز به شخص دست می دهد گاهی آنچنان شدید است که شخص از ظاهر کاملا غفلت می کند و نمی فهمد چه می خواند و در چه رکعتی است.
خوب است برای عزیزان خواننده قسمتی از کتاب اسرار اصلاه یا معراج عشق جناب سمندری رانقل کنم: ((وقتی به نمازم خواندند چشمم را به حسن مطلق گشودند و من همه آفرینش را در چشم کرم و لطف بیکرانش دیدم. به آغاز و انجامم بردند و به ظاهر و باطنم ره دادند و همه در چشم رحمتش خلق میشدند و پرورش می یافتندو همه کتب آسمانی و آیات قرآنی (بعین الله) بود(یعنی با چشم حضرت حق شهود کردم) و نمازم او شده بود.او در چشم من بود (یعنی هر چه دیدم با چشم او بود) و ما همه در چشم کرم لایزالش.و کیست که در چشم محبتش پرورش نیابد؟))
دل انسان باید برای خودش بسوزد که چرا قدر این حقایق دانسته نمی شود و چرا بعضی ها این کتاب عرشی را می خوانند و از کنارش می گذرند.
ایشان در همان کتاب می نویسند: ((دیشب در نافله شب شهودی وصف ناکردنی رخ داد. هنگام خطاب ایاک نعبد. تا حال هرچه خطاب میکردم به بیرون از خودم بود و مشاهد و مقابل رویم. آن گاه دیدم او را در همه جا میبینم. در همه پیکره های وجود، در قلبم، در ذره ذره وجودم، در سرم، در عمق هستی ام، در جان جانم، هستی از او نور گرفته بود، بلکه یکپارچه نور او بود، بلکه کل هستی نور بیمظهر بود و غیر او چیزی را نمیدیدم.
رنگ ها از بین رفته و دیوارها را برداشته بودند، از تعینات خبری نبود من هم نبودم، همه جا او بود و چهره دل آرای او. این مصراع شعر جلوه می کرد که: (حق جان جهان است و جهان جمله بدن). ولی بدن مشاهد نبود، همه جا، جان بود و همه نور، همه جا او بود. لا اله، رفته بود و همه جا الله بود. سروری که رخ داده بود توصیف ناپذیر و آن لحظه از تمام عمرم برتر بود.
یا شب قدررم بود و این شعر حافظ در نظر که:
دوش وقت سحر از غصه نجاتم دادند
واندر آن ظلمت شب آب حیاتم دادند
چون همه او بود، نه غمی بود و نه دلی که جای غم باشد همه او بود.
من اگر کامروا گشتم و خوش دل نه عججب
مستحق بودم و اینها به زکاتم دادند
بقیه نماز در ایاک تمام شده بود و از چیز دیگر خبر نشدم. وجود منبسط حکما و رق منشور عرفا برایم تحقق یافت، تا فریضه صبح تمام شد، مجددا خوابیدم، خوابی که دنباله لذت همان سفر روحانی بود، کاش از این سفر برنگشته بودم، رزقنا الله و ایاکم.))
قصد داشتم بیش از اینها بنویسم. اما شاید همین مقدار هم زیاده روی باشد.
دم روح القدس ار باز مدد فرماید
دیگران هم بکنند آنچه مسیحا میکرد