در مسجد معصومیه قم محضر علامه حسن زاده آلی درس می خوانیم. تعدادمان زیاد بود هرچند در اواخر کلاس تنها ده و دوازده نفر می ماندیم. یک روز شاگرد تازه واردی به جلسه آمد. آن روز استاد کمی دیر آمد. شاگرد جدید گفت استاد، ده دقیقه دیر آمدید. استاد فرمود بله بله. درست است.
آقا جان. بعد از آن جلسه علامه درس را تعطیل کردند. بنده با محمود امامی یک سال تمام می رفتیم دم خانه ایشان در کوچه ممتاز و تقاضای درس می کردیم. می فرمودندک ان شا الله ان شا الله.
یک سال تمام شد. گفتیم آقا اگر ممکن است عنایت بفرمایید و جلسات را شروع کنید. فرمودند این سبزی ها و گیاهان نیاز به گوش مال دارن. اگر پی در پی آب دریافت کنند تیره می شوند و خراب می گردند. بگذارید گوش مال بخورند. بعد از گوش مال اگر به آن ها آب داده شود رشد می کنند. شما هم نیاز به گوش مال دارید. مدتی باید بگذرد. پی در پی نمی
شود درس داد.
این علامه بزرگوار نیز خودشان شاگرد علامه شعرانی بودند. می فرمودند: یک روز برفی بود و جاده ها لغزنده بود. با تردید به جلسه درس رفتم. علامه شعرانی به من فرمودند آیا در مسیر که می آمدید گداها در مسیر نشسته بودند؟ فرمودند شما گدایید. باید انسان در طلب علم همچون گداها باشد و حتی در روز برفی نیز دست از گدایی بر ندارد.